مردسالاری خشن: انسانیت‌زدایی و شیءانگاری زنان

در سال 2009 یک مستند ایتالیایی که موضوع اصلی آن ارزش‌ها و آرمان‌های اخلاقی بود با عنوان «ویدئوکراسی» (Videocracy) و به کارگردانی اریک گاندینی (Erik Gandini) از تلویزیون این کشور پخش شد. نکته جالب این است که آغاز کار این شبکه تلویزیونی پرطرفدار، در اولین پخش همراه با محتوای جنسی بود، که در آن زنان به صورت نیمه‌برهنه در برنامه ظاهر شدند. از آن زمان، بهره‌کشی از بدن زنان در تلویزیون و به‌ طور کلی در رسانه‌های جمعی، به امری رایج تبدیل شده است. بنابراین، پرسشی که مطرح می‌شود این است که: آیا امروزه زنان عمدتاً به ‌عنوان «انسان» در نظر گرفته می‌شوند یا کالای جنسی؟

مقاله حاضر به موضوع بررسی ویژگی‌های انسانی و نسبت دادن یا سلب آن از دیگران می‌پردازد. در روان‌شناسی اجتماعی مجموعه‌ای از پژوهش‌های رو به رشد، نشان داده‌اند که برخی گروه‌های اجتماعی ممکن است از مقوله انسان بودن کنار گذاشته شوند؛ پدیده‌ای که با عنوان «انسانیت زدایی» (Dehumanization) شناخته می‌شود. این پدیده می‌تواند در شرایط مختلفی رخ دهد: برخی گروه‌ها ممکن است به حیوانات یا ماشین‌ها تشبیه شوند. شی‌ءانگاری زنان، شکلی خاص از انسانیت‌زدایی است که در آن، زنان همچون اشیایی برای استفاده شخصی در نظر گرفته می‌شوند. این پدیده می‌تواند پیامدهای جدی از جمله ضربه زدن به سلامت روانی و بروز اختلالات تغذیه‌ای برای فرد قربانی داشته باشد. بنابراین، باید راهکارهایی برای کنترل این مسئله ارائه شود.

مستند ایتالیاییی ویدئوکراسی
مستند ایتالیاییی ویدئوکراسی

بررسی ویژگی‌های انسانی و تمایز گروه‌ها در روان‌شناسی اجتماعی

در ۱۵ سال اخیر، پژوهش‌های مربوط به انتساب ویژگی‌های انسانی به گروه‌های اجتماعی، توجه زیادی را در روان‌شناسی اجتماعی به خود جلب کرده‌اند. لینز (Leyens) و همکارانش در مقاله‌ای در سال ۲۰۰۰ اصطلاح «پست‌انگاری انسان» (Infrahumanization) را مطرح کردند که به تمایل افراد به دیدن گروه‌های بیرونی در درجه‌ای کمتر و پایین‌تر از انسان در مقایسه با گروه درونی و خودی اشاره دارد. به ‌ویژه از نظر ویژگی‌هایی مانند هوش، اخلاق و زبان که منحصراً مختص انسان است. این پژوهشگران، میان احساسات اولیه که هم حیوانات و هم انسان‌ها تجربه می‌کنند، مانند هیجان و خشم، و احساسات ثانویه که مختص انسان‌هاست، مانند امید و پشیمانی، تمایز قائل شده‌اند.

مطالعات لینز و همکارانش نشان داد که افراد برای حفظ ویژگی «انسان کامل» بودنِ گروه خود به صورت انحصاری، احساسات ثانویه بیشتری را به گروه درونی، نسبت به گروه بیرونی اختصاص می‌دهند، اما در مورد احساسات اولیه تفاوتی مشاهده نمی‌شود. این نتیجه در پژوهش‌های متعدد دیگر که به جای احساسات، از ویژگی‌های انسانی و غیرانسانی استفاده کردند هم تکرار شد . درواقع، این پژوهش‌ها تأیید کردند که گروه‌های بیرونی(دیگری) کمتر از گروه‌های درونی(خودی‌ها) انسان تلقی می‌شوند.

نکته قابل توجه این است که پست‌انگاری انسان حتی در سطوح ناخودآگاه نیز مشاهده شده است. بدین معنا که انکار کامل بودن انسانیت گروه‌های بیرونی می‌تواند بدون آگاهی و در سطح ناهشیار هم رخ دهد . پژوهش‌های دیگر همچنین نشان داده‌اند که انسانیت‌زدایی اجتماعی به دو صورت کلی رخ می‌دهد: تشبیه انسان به حیوان یا به ماشین‌‌آلات.

انسانیت‌زدایی حیوانی

انسانیت‌زدایی حیوانی به انکار ویژگی‌های منحصراً انسانی مانند اخلاق، هوش و احساسات ثانویه اشاره دارد. هنگامی که گروه‌هایی از این ویژگی‌های انسانی محروم می‌شوند، مشابه حیوانات به حساب می‌آیند. پژوهش‌ها نشان داده که این نوع انسانیت‌زدایی ممکن است به‌ صورت غیر ارادی رخ دهد. بوکاتو، کاپوتزا، فالو و دورانت در سال 2008 آزمایشی را با استفاده از نمایش‌های ناخودآگاه (subliminal) تصاویر چهره انسان و چهره یک میمون انجام دادند. شرکت‌کنندگان باید نام‌های اشخاص (نام‌هایی که به ‌طور معمول به گروه درونی و بیرونی مرتبط بودند) را از میان دسته‌ای از حروف بی‌معنی تشخیص می‌دادند. نام‌ها و دست‌های حروف بر روی صفحه کامپیوتر ظاهر می‌شدند و هر نام، پیش از نمایش، با تصویری زیرآستانه‌ای و ناخودآگاه (با نمایش ۱۵ میلی‌ثانیه‌ای، به‌ گونه‌ای که شرکت‌کنندگان از ماهیت تصویر آگاه نشوند) همراه می‌شد که می‌توانست چهره یک انسان یا یک میمون باشد. در واقع، شرکت‌کنندگان هیچ کنترلی بر تأثیر این تصویر بر عملکرد خود در تشخیص نام‌ها نداشتند.

انسانیت زدایی حیوانی

نتایج نشان داد که چهره انسان باعث تسهیل تشخیص نام‌های گروه درونی (خودی‌ها) می‌شد، در حالی که چهره میمون باعث تشخیص نام‌های گروه بیرونی می‌شد. به بیان دیگر، شرکت‌کنندگان هنگامی که با تداعی‌ گروه درونی/انسانیت و گروه بیرونی/حیوانیت مواجه شدند، عملکرد بهتری داشتند. این مطالعه روند انسانیت‌زدایی حیوانی را نشان می‌دهد: گروه درونی به‌ عنوان نمونه بارز انسان تلقی می‌شود، در حالی که گروه بیرونی به حیوانات شباهت داده می‌شود.

در پژوهشی دیگر، گاف و همکارانش نشان دادند که آمریکایی‌های سفیدپوست، سیاه‌پوستان را با میمون‌ها مرتبط و دارای اشتراکاتی می‌دانند. در نظر گرفتن این ارتباط، که افراد به‌ طور هوشیار قابلیت درک آن را ندارند، ممکن است موجب افزایش پذیرش آشکار خشونت علیه سیاه‌پوستان شود.

آثار تکنیک مورفینگ و تفاوت‌های فرهنگی

برای بررسی انسانیت‌زدایی حیوانی، مطالعه‌ای با استفاده از تکنیک مورفینگ (شبیه‌سازی کامپیوتری) نیز انجام شد . مورفینگ یک فرایند کامپیوتری است که با ترکیب دو تصویر، یک طیف پیوسته از تصاویر حد واسط ایجاد می‌کند. در این پژوهش، طیفی از چهره‌ها، از چهره میمون تا چهره انسان، ایجاد شد. شرکت‌کنندگان باید چهره‌های مختلف این طیف را، که برخی از آن‌ها برای تشخیص مبهم و دشوار بودند، به‌ عنوان انسان یا میمون طبقه‌بندی می‌کردند.

نتایج نشان داد که هنگامی که شرکت‌کنندگان در زمینه گروه درونی کار می‌کردند، چهره‌های مبهم را به ‌عنوان میمون دسته‌بندی کردند. این بدان معناست که شرکت‌کنندگان نمونه‌هایی را که کاملاً انسانی نبودند، از گروه درونی کنار گذاشتند تا ویژگی منحصربه‌فرد انسانی گروه خود را حفظ کنند. در مقابل، این الگو برای گروه بیرونی مشاهده نشد؛ یعنی پذیرش بخشی از ویژگی‌های حیوانی به‌ عنوان بخشی از طبیعت اعضای گروه بیرونی اتفاق افتاد.

سامینادن، لاگنان و هزلم نیز در پژوهش خود در سال 2010 به موردی از انسانیت‌زدایی حیوانی رسیدند . یافته‌های آنان نشان داد که افرادی که از جوامع روستایی، بدوی یا قبیله‌ای هستند، نسبت به افراد جوامع مدرن و صنعتی، بیشتر با محرک‌های حیوانی مرتبط می‌شوند. نکته جالب این است که این ارتباط مستقل از ارزیابی‌های آگاهانه و یا ناخودآگاه افراد بود، که البته با وجود هردو حالت اندازه‌گیری شد.

انسانیت زدایی حیوانی
انسانیت زدایی حیوانی

انسانیت‌زدایی مکانیکی

مهربانی، کنجکاوی و احساسات از ویژگی‌های ذات انسانی هستند، هرچند این ویژگی‌ها میان انسان و حیوانات مشترک‌اند. اما گاهی گروه‌هایی از ویژگی‌های انسانی محروم و به ماشین‌ها شباهت داده می‌شوند.

پازین، کاپوتزا، آندریگتو و ویزینتین در پژوهشی در سال 2010، با استفاده از روش اندازه‌گیری ضمنی یا همان ناخودآگاه فرد، (Implicit Measure) میزان ارتباط گروه درونی (ایتالیایی‌ها) و گروه بیرونی (انگلیسی‌ها) با محرک‌های انسانی یا ماشینی را ارزیابی کردند. نتایج نشان داد که شرکت‌کنندگان زمانی که با وضعیت ارتباط میان گروه درونی و محرک‌های انسانی روبه‌رو شدند، عملکرد بهتری داشتند تا زمانی که ارتباط میان گروه درونی و محرک‌های ماشینی به آن‌ها نمایش داده شد. علاوه بر این، هرچه گروه بیرونی (انگلیسی‌ها) از ویژگی‌های ذاتی انسانی دورتر تلقی می‌شد، بیشتر به ربات تشبیه می‌گردید. این یافته نشان می‌دهد که دوری از مهربانی، کنجکاوی و احساسات ممکن است منجر به شکلی از انسانیت‌زدایی مکانیکی شود. همچنین، افرادی که در حوزه کسب‌وکار و تجارت فعالیت می‌کنند، اغلب به ‌عنوان کسانی که ویژگی‌های ذاتی انسانی کمتر در آن‌ها وجود دارد در نظر گرفته شده و معمولاً با برساخت زندگی ماشینی مواجه می‌شوند.

در نهایت، این‌گونه پژوهش‌ها نشان داده‌اند که افرادی که مورد طرد اجتماعی قرار می‌گیرند، نه‌تنها به درک انسانی کمتری از خود می‌رسند (ویژگی‌های انسانی کمتری را خود می‌یابند)، بلکه کسانی را که آن‌ها را طرد کرده‌اند نیز کمتر انسانی و دارای ویژگی‌های انسانی می‌بینند.

شیءانگاری زنان

نظریه شیءانگاری یا کالاانگاری (Objectification Theory) بیان می‌کند که زنان زمانی که به عنوان کالا یا اشیایی برای استفاده دیگران تلقی شوند و فردیت و شخصیت آن‌ها نادیده گرفته شود، مورد شیء‌انگاری قرار می‌گیرند. این امر شکلی خاص از انسانیت‌زدایی است، زیرا زنان صرفاً به‌ عنوان ابزاری برای استفاده دیگران در نظر گرفته می‌شوند. پژوهش‌های بسیاری به پیامدهای شیءانگاری بر درک زنان از خود و رفتار آن‌ها پرداخته‌اند : خودشیءانگاری باعث کاهش سلامت روانی، افزایش حالات افسردگی و اختلالات تغذیه‌ای، افزایش احساس شرم و حس گناه نسبت به بدن، تضعیف عملکرد شناختی و تقویت حمایت زنان از وضعیت موجود در زمینه نابرابری جنسیتی می‌شود.

همچنین، شواهد و پژوهش‌ها تایید می‌کنند که خودشیءانگاری با مصرف مواد مخدر و خودآزاری مرتبط است . بااین‌حال، تنها در سال‌های اخیر پژوهشگران به بررسی این موضوع پرداخته‌اند که تمرکز بر ظاهر زنان چگونه بر ادراک و انسانی‌سازی آن‌ها تأثیر می‌گذارد.

تاثیر شی انگاری زنان
تاثیر شی انگاری زنان

تاثیر شیءانگاری بر زنان

هفلیک و گلدنبرگ در پژوهشی در سال 2009 از شرکت‌کنندگان خواستند تا یک سیاستمدار آمریکایی، به نام سارا پیلین (Sarah Palin)، و بازیگر هالیوود، آنجلینا جولی را ارزیابی نمایند. در راستای اجرای آزمایش شیءانگاری، از شرکت‌کنندگان خواسته شد که یا بر «ظاهر فرد» تمرکز کنند یا تنها بر «فرد» به ‌طور کلی. نتایج نشان داد که تمرکز بر ظاهر، باعث شیءانگاری هر دو زن شد؛ آن‌ها کمتر به ‌عنوان افراد باکفایت و مهم‌تر از آن، کمتر به ‌عنوان انسان مورد نظر قرار گرفتند. بااین‌حال، ازآنجاکه این دو زن جذاب، مشهور و نماینده کل زنان جامعه نبودند، مطالعه‌های دیگری برای بررسی گسترده‌تر این پدیده انجام شد.

لوگنان و همکارانش نیز در سال 2010 تصاویری از زنان را که در میزان دیده شدن چهره در مقایسه با کل بدن (شاخص چهره‌محوری) متفاوت بودند، مورد بررسی قرار دادند. زنان در لباس مایو شنا در سه حالت نشان داده شدند: تنها چهره، کل بدن، و فقط بدن بدون چهره. از شرکت‌کنندگان خواسته شد که حالات ذهنی (ادراکاتی مانند دیدن و شنیدن؛ احساساتی مانند ترس و شادی؛ و افکار و قصد و نیت مانند آرزوها و برنامه‌ها) و وضعیت اخلاقی این افراد را ارزیابی کنند.

نتایج نشان داد که افراد نسبت به زنان شیءانگاری‌شده، کمتر ویژگی‌های انسانی قائل شدند: هرچه میزان چهره‌محوری کمتر بود و قسمت های دیگر بدن نمایش داده می‌شد، میزان نسبت دادن وضعیت اخلاقی و حالات ذهنی نیز کاهش می‌یافت. همچنین، جنسیت شرکت‌کنندگان نیز تأثیری در نتایج نداشت؛ یعنی هم زنان و هم مردان، زنان شیءانگاری‌شده را کمتر دارای ویژگی‌های انسانی در نظر گرفتند.

در تأیید این یافته‌ها، سیکارا، ابرهارت و فیسک (2010) نشان دادند که تماشای زنان جنسی‌سازی‌شده موجب کاهش فعالیت مناطق مغزی مرتبط با درک حالات ذهنی در میان مردان دگرجنس‌گرا با تمایلات جنسیتی پلید و خشونت آمیز می‌شود. مطالعه دیگری نیز با استفاده از روش اندازه‌گیری ضمنی (حالت ناخودآگاه افراد) در زمینه انسانیت‌زدایی انجام شد؛ در این آزمایش، شرکت‌کنندگان باید تصاویر مردان و زنان، چه در حالت جنسی‌سازی‌شده و چه در حالت غیرجنسی‌سازی‌شده، را با ویژگی‌های انسانی و حیوانی تطبیق می‌دادند. نتایج نشان داد که تنها زنان جنسی‌سازی‌شده به صورت غیرانسانی درک شدند. همچنین، رادمن و مشر در تحقیقی در سال 2012 نشان دادند که مردانی که زنان را با حیوانات یا اشیاء مرتبط می‌دانند، بیشتر مستعد رفتارهای جنسی خشونت‌آمیز هستند.

پژوهشی در سال 2009 از شرکت‌کنندگان خواستند تا یک سیاستمدار آمریکایی، به نام سارا پیلین (Sarah Palin)، و بازیگر هالیوود، آنجلینا جولی را ارزیابی نمایند.
سارا پلن

زنان و رسانه‌ها

رسانه‌های جمعی بازتاب‌دهنده کلیشه‌ها و رفتارهای پذیرفته‌شده در جامعه هستند. مشخص شده است که رسانه‌ها تصویری خاص و تحریف‌شده از بدن زنانه را به عنوان ایده‌آل لاغری ارائه می‌دهند. به‌ عنوان نمونه، کافمن در سال 1980 گزارش داده است که تنها 12٪ از شخصیت‌های زن در تلویزیون دارای اضافه‌وزن بوده‌اند، در حالی ‌که نسبت واقعی افراد دارای اضافه‌وزن در جامعه بسیار بیشتر است . سیلورستین، پردو، پیترسون و کلی نیز در سال 1986 به این نتیجه رسیدند که 5٪ از زنان در تلویزیون به ‌عنوان چاق، 69٪ به ‌عنوان لاغر در نظر گرفته شده‌اند . فائوتز و برگراف هم در تحقیقی در سال 1999 دریافتند که 33٪ از شخصیت‌های زن در کمدی‌های موقعیت، پایین‌تر از میانگین وزنی، 60٪ در حد میانگین و 7٪ بالاتر از میانگین بودند.

همچنین، این مطالعات نشان دادند که شخصیت‌های زن لاغرتر، نظرات مثبت‌تری از مردان دریافت می‌کنند. این محققان در پژوهشی دیگر در سال 2000 دریافتند که 40٪ از شخصیت‌های زن، نظرات منفی درباره وزن یا بدن خود از طرف مردان دریافت می‌کنند و 80٪ از این نظرات منفی با واکنش‌های مخاطبان (مانند خنده) همراه بوده است، که این امر به ‌طور ضمنی موجب تقویت چنین رفتارهایی می‌شود.

تأثیر رسانه‌ بر ایده‌آل‌های زیبایی و نارضایتی بدنی زنان

قرار گرفتن در معرض چنین تصاویر رسانه‌ای، باعث درونی‌سازی این ایده‌آل‌ها توسط زنان و مقایسه بدن خود با آن‌ها می‌شود. این فرایند می‌تواند منجر به نارضایتی از بدن، کاهش عزت‌نفس و در برخی موارد، اختلالات تغذیه‌ای مانند پرخوری عصبی و بی‌اشتهایی عصبی شود. مطالعات متعددی، رابطه میان قرار گرفتن در معرض ایده‌آل‌های لاغری، نارضایتی بدنی و اختلالات تغذیه‌ای را بررسی کرده‌اند. گرابه، وارد و هاید در پژوهشی در سال 2008 با روش فراتحلیل (بررسی و ترکیب نتایج چندین تحقیق مرتبط) نشان دادند که بیش از 100 مطالعه تأیید کرده‌اند که نارضایتی بدنی، به طور قطعی منجر به اختلالات تغذیه‌ای می‌شود. 

نارضایتی از ظاهر

همچنین، بیکر در سال 2005 با تحلیل تصاویری از زنان در مجلات مختلف (برای زنان و مردان سفیدپوست و سیاه‌پوست) دریافت که زنان سفیدپوست بیش از زنان سیاه‌پوست، به ‌عنوان کالاهای جنسی نمایش داده می‌شوند، و زنان سیاه‌پوست نیز اغلب با کلیشه‌هایی مانند استقلال و مادری به تصویر کشیده می‌شوند. نتایج این پژوهش‌ها نشان می‌دهد که رسانه‌ها نه‌تنها باعث شیءانگاری زنان می‌شوند، بلکه تأثیر عمیقی بر درونی‌سازی استانداردهای زیبایی و انتظارات اجتماعی دارند.

نتیجه‌گیری

در طول یک دهه گذشته، روانشناسان اجتماعی تلاش کرده‌اند تا فرآیندهای مرتبط با انسانیت‌بخشی یا نسبت دادن ویژگی‌های انسانی به دیگران را درک کنند. «انسانیت‌زدایی» نوعی تعصب پنهان است که می‌تواند آگاهانه یا ناخودآگاه رخ دهد: گروه خودی به‌ عنوان انسان کامل در نظر گرفته می‌شود، در حالی که گروه‌های دیگر کمتر به صورت انسان تلقی می‌شوند. تحقیقات نشان داده‌اند که این مسئله می‌تواند پیامدهای جدی داشته باشد. برای مثال، مطالعه‌ای که توسط کادی، راک و نورتون (2007) پس از وقوع طوفان کاترینا انجام شد، نشان داد که افراد سفیدپوست کاملاً انسانی و شایسته کمک تلقی می‌شدند، در حالی که کمک به سیاه‌پوستان بستگی به این داشت که تا چه حد به ‌عنوان انسان در نظر گرفته شوند. البته این مطالعه بر روی شرکت‌کنندگان سفیدپوست آمریکایی انجام شده بود.

همچنین، انسانیت‌زدایی در حوزه مشاغل خدماتی، از جمله پزشکی، اهمیت زیادی دارد. پزشکان و سایر متخصصان باید آموزش ببینند تا بتوانند از بروز این مسئله جلوگیری کنند. تحقیقات نشان داده‌اند که آگاهی از تعصبات ناخودآگاه می‌تواند به اصلاح رفتارها و جلوگیری از اشکال ظریف تبعیض کمک کند.

یکی از اشکال خاص انسانیت‌زدایی، «کالایی‌سازی زنان» است. این اتفاق زمانی رخ می‌دهد که زنان تنها از نظر ظاهری و به ‌عنوان ابزاری برای استفاده دیگران دیده شوند و ذهنیت و شخصیت آن‌ها نادیده گرفته شود. رسانه‌ها، از جمله مجلات، ویدئوهای موسیقی، تبلیغات، کارتون‌ها و سریال‌های تلویزیونی، نقش مهمی در گسترش این پدیده دارند. به همین دلیل، لازم است برنامه‌هایی برای آموزش مخاطبان به‌ ویژه زنان و دختران طراحی شود تا آن‌ها مصرف رسانه‌ای خود را با دیدی انتقادی دنبال کنند. برای مثال، مطابق نتایج یک پژوهش، دانشجویان زن پس از یک آموزش کوتاه هفت‌دقیقه‌ای درباره تحلیل رسانه‌ها، کمتر تحت تأثیر تصاویر زنان کالایی‌شده قرار گرفتند. همچنین، بر اساس پژوهش دیگری، دختران دبیرستانی پس از یک برنامه سواد رسانه‌ای کمتر به درونی‌سازی ایده‌آل‌های لاغری پرداختند.  

شی انگاری
شی انگاری

نیاز به تغییرات فرهنگی

در طول یک دهه گذشته، روانشناسان اجتماعی تلاش کرده‌اند تا فرآیندهای مرتبط با انسانیت‌بخشی یا نسبت دادن ویژگی‌های انسانی به دیگران را درک کنند. «انسانیت‌زدایی» نوعی تعصب پنهان است که می‌تواند آگاهانه یا ناخودآگاه رخ دهد: گروه خودی به‌ عنوان انسان کامل در نظر گرفته می‌شود، در حالی که گروه‌های دیگر کمتر به صورت انسان تلقی می‌شوند. تحقیقات نشان داده‌اند که این مسئله می‌تواند پیامدهای جدی داشته باشد. برای مثال، مطالعه‌ای که توسط کادی، راک و نورتون (2007) پس از وقوع طوفان کاترینا انجام شد، نشان داد که افراد سفیدپوست کاملاً انسانی و شایسته کمک تلقی می‌شدند، در حالی که کمک به سیاه‌پوستان بستگی به این داشت که تا چه حد به ‌عنوان انسان در نظر گرفته شوند. البته این مطالعه بر روی شرکت‌کنندگان سفیدپوست آمریکایی انجام شده بود.

همچنین، انسانیت‌زدایی در حوزه مشاغل خدماتی، از جمله پزشکی، اهمیت زیادی دارد. پزشکان و سایر متخصصان باید آموزش ببینند تا بتوانند از بروز این مسئله جلوگیری کنند. تحقیقات نشان داده‌اند که آگاهی از تعصبات ناخودآگاه می‌تواند به اصلاح رفتارها و جلوگیری از اشکال ظریف تبعیض کمک کند.

یکی از اشکال خاص انسانیت‌زدایی، «کالایی‌سازی زنان» است. این اتفاق زمانی رخ می‌دهد که زنان تنها از نظر ظاهری و به ‌عنوان ابزاری برای استفاده دیگران دیده شوند و ذهنیت و شخصیت آن‌ها نادیده گرفته شود. رسانه‌ها، از جمله مجلات، ویدئوهای موسیقی، تبلیغات، کارتون‌ها و سریال‌های تلویزیونی، نقش مهمی در گسترش این پدیده دارند. به همین دلیل، لازم است برنامه‌هایی برای آموزش مخاطبان به‌ ویژه زنان و دختران طراحی شود تا آن‌ها مصرف رسانه‌ای خود را با دیدی انتقادی دنبال کنند. برای مثال، مطابق نتایج یک پژوهش، دانشجویان زن پس از یک آموزش کوتاه هفت‌دقیقه‌ای درباره تحلیل رسانه‌ها، کمتر تحت تأثیر تصاویر زنان کالایی‌شده قرار گرفتند. همچنین، بر اساس پژوهش دیگری، دختران دبیرستانی پس از یک برنامه سواد رسانه‌ای کمتر به درونی‌سازی ایده‌آل‌های لاغری پرداختند.  

پیشنهاد ما:

تجاوز جنسی، ابزاری در جنگ‌های معاصر

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *