بازتعریف جنسیت زنان براساس شرایط جنگی
جنس زن و نظامیگری در جهان
ژیلا آیزناشتاین
از 11 سپتامبر 2001، چهره یک زن در نبرد علیه ترور و وحشت وجود داشته است، اما معنای این امر بدیهی نیست. زنان در سازماندهی جنگهای ایالات متحده علیه تروریسم کمکرسانی میکنند و بنابراین زنان در این جنگها مشارکت بیشتری دارند. با این حال هیچ چیز، غیر دموکراتیکتر از جنگ نیست، پس بعید است که حضور زنان بتواند معنای خوبی بههمراه داشته باشد. حقوق هیچکس – نه خاصه حقوق زنان- در جنگ در حال وقوع یا راهاندازی، بطور کامل تأمین نمیشود.
زنان، اگرچه همچنان در اقلیت هستند، اما بیش از پیش در ارتش، در جایگاه مقامات دولتی، در نقش بمبگذار انتحاری و به عنوان سرباز در کشورها حضور دارند. زنان بیشتری وجود دارند که به نفع یا بر علیه قدرت امپراتوری، نظامی میشوند. امروزه زنان بیشتری در جایگاه قدرت، یا آنچه در گذشته بدان جایگاه قدرت اطلاق میشد، به نمایندگی از ابرقدرتها میجنگند، و بیشتر به چشم میآیند. این دیده شدن برای زنان غیرمعمول است چراکه آنان اغلب به جای دیده شدن دور از دید دیگران قرار میگیرند؛ غایب هستند، یا خاموش میشوند.
سوءاستفاده دموکراسی امپریالیستی از مفهوم حقوق زنان
کاندولیزا رایس، وزیر امور خارجه ایالات متحده، قدرت در دست داشت، اما نه به عنوان یک زن – این گزاره هر معنایی میتواند به دنبال داشته باشد نه برای زنان و حقوق آنها – بلکه برای یک دموکراسی امپریالیستی که برابری و عدالت نژادی زنان را از بین میبرد. دموکراسی امپریالیستی از تنوع نژادی و سیالیت جنسیتی برای پنهان کردن خود استفاده میکند – و زنان و رنگینپوستان طعمه آن میشوند. دموکراسی امپریالیستی گفتمان حقوق زنان را در سیاست خارجی به راه میاندازد و زنان را برای اهداف امپراطوری خود نظامی میکند. دموکراسی امپریالیستی زنان مبارز را هم در داخل و هم در خارج از ارتش تربیت میکند، و بانوی نخست (همسر رئیسجمهور) مجوز این فرآیند را بهعنوان یک مسئول غیرنظامی میدهد. نمیگویم که هیچ چیز تغییر نکرده، یا اینکه این تغییرات مهم نیست، بلکه نگاهم این است که این تغییرات به معنای آنچه بنظر میرسد، نمیباشد.
جنگ بیانگر یک شرایط استثناست و همچنین به عنوان بخشی از شرایط طبیعی انسانی تلقی میشود: همیشه جنگ(هایی) وجود خواهد داشت. ازین رو، جنگ هم مهیب و هم عادی، جهانی و در عین حال منحصر به فرد است. هر جنگی میتواند شبیه یا متفاوت از جنگ قبلی و نبرد میتواند تغییریافته یا ثابت باشد. جنگ ویتنام میتواند با جنگ افغانستان و عراق متفاوت باشد یا نباشد. هر جنگی با روابط قدرت جنسیتی-نژادی خود تعریف میشود. و این روابط قدرت با سرمایهداری اولیه و ضد کمونیسم در سطح جهان نسبت به ویتنام، و سرمایهداری تکقطبی ایالات متحده و گفتمانهای ضد تروریستی در برابر افغانستان و عراق تعریف میشود.
بیش از ربع قرن فعالیت فمینیستی ایالات متحده که بخشی از آن با جنگ ویتنام آغاز شد، امروزه مسیرهای جدیدی را مشخص میکند. سیاستهای جنسی و سیستمهای خشونت جنسی/نژادی/جنسیتی، به طرق تازهای در معرض دید قرار گرفتند، زیرا نظامیگری و نظامیسازی، مردانهگرایی و زنانگی را بازتعریف میکنند، و این به موازات در کنار یک جنسیتگرایی شدید و نژادپرستی نو که فرمهای جنسیتی-نژادی جدید و قدیمی را میسازند، اتفاق میافتد.
اگرچه بدن زنانی که کودکان خود را به دنیا میآورند همواره در جنگ آسیب دیده، اما جنگهای امروزی با تعریف زنان بهعنوان بازیگران نبرد، این موضوع را پیچیدهتر میکند. جدیدترین فناوریهای جنگ، در کنار کنشگری فمینیستی و مطالبات سرمایهداری جهانی، مادر را از ضرورت و طبیعت خود خارج میکند.
بنابراین من بر روی بازتعریف جنسیت در ربع قرن گذشته متمرکز میشوم تا این جایگاه از سرمایهگذاری جهانی به شدت نظامیشده را درک کنم. پس از سال 1989، با سقوط اتحاد جماهیر شوروی و انقلابهای اروپای شرقی، مرحلهای از قدرت تکقطبی ایالات متحده آغاز شد. شروع جنگهای خلیجفارس در سال 1991، نظامیگری قدرت جهانی ایالات متحده را تثبیت کرد: نظارت بیشتر، خصوصیسازی بیشتر، تمرکز بیشتر بر قدرت و هزینههای نظامی بیشتر، از مواردی بود که به دنبال این ماجرا به وقوع پیوست. 11 سپتامبر 2001 این گرایش به اوج خود رسید و لغزش از دموکراسی نئولیبرال به فاشیستی آغاز شد. با تمرکز مجدد بر این قالب نظامیشده – خواه رشد امکانات زندان باشد، خواه فعال شدن گارد ملی و واحدهای ذخیره یا اعلام وضعیت نارنجی و قرمز برای جمعیت غیرنظامی – پیکربندیهای جنسیتی-نژادی به شکل تثبیتشده اما تجدیدنظرطلبانه باردیگر مطرح میشوند.
نظامیسازی شدید زندگی روزمره
فرهنگ حملات پیشگیرانه و قدرت تکجانبه، هم در میدان جنگ و هم در زندگی روزمره ایالات متحده وجود دارد. یک خودشیفتگی پرخاشگرانه، فردگرایی شدیدِ بیشتر افراد موفق را توجیه میکند. و رهبران گمان میکنند که نیازی به توجه به قوانین بینالمللی که شکنجه را محکوم میکند یا امضای معاهداتی برای کمک به حفاظت از محیط زیست ندارند. ایالات متحده آمریکا در سال 1987، 32 درصد تجارت جهانی سلاح را در اختیار داشت. و در سال 1997، 43 از کنترل آن را به خود اختصاص داد. و از 140 کشوری که در سال 1995 با آنها داد و ستد اسلحه داشت، 90 درصدشان انتخابات دموکراتیک نداشته یا بهعنوان نقضکنندگان حقوق بشر اعلام شده بودند.
ایالات متحده پیشرفتهترین زرادخانه دنیا را دارد و به همین دلیل است که بیشتر و بیشتر با این سبک نظامی شرطی میشود. حضور ارتش آمریکا – در داخل و خارج از کشور – آنچنان مهم است که نمیتواند بر فرهنگی که آن را احاطه کرده و توسط آن احاطه شده، تأثیر بگذارد. ایالات متحده آمریکا بیشتر از مجموع چین، روسیه، ژاپن، عراق، کره شمالی و سایر کشورهای ناتو برای ارتش خود – 329 میلیارد دلار در سال 2002 – هزینه کرد.
ایالات متحده همچنین مبالغ بیشتری را برای زندانهای خود خرج مینماید – بسیار بیشتر از آنچه در مدارس خود هزینه میکند. از سال 1990 تا 2000 تعداد زندانها 81 درصد افزایش داشته است. «مجموعه صنعتی-نظامی» سی.دبلیو میلز، اکنون توسط آنجلا دیویس بعنوان یک مجموعه صنعتی و یک زندان نامیده میشود. او اشاره میکند که در حال حاضر تعداد زنان زندانی در کالیفرنیا از تعداد زنان زندانی در کل کشور در دهه 1970 بیشتر است. فرهنگ نظامیشده آمریکا 52 درصد از بودجه فدرال را صرف ارتش و 6 درصد را به بهداشت اختصاص میدهد.
جنگ استعاره فرهنگی مردم آمریکاست. ما با مواد مخدر، ایدز، سرطان، فقر و تروریسم میجنگیم. اما “جنگ” به عنوان استعاره همه چیز را مبهم میکند. زبان جنگ به اندازه اهداف نهاییش فریبنده است. جنگ خطری برای دموکراسی است، چراکه اختفا، فریب، نظارت و کشتار را توجیه و در نتیحه عادیسازی میکند. این ذهنیت جنگ به زندگی روزمره سرایت مینماید. بازیهایی که فرزندانمان انجام میدهند، جنگ را در خانه طبیعی میکند، در حالی که سربازان آمریکایی در عراق از این بازیها برای آموزش و آرامسازی خود استفاده میکنند. کنسول محبوب بازیهای ویدیویی پلیاستیشن ابزاری است که به کار گرفته میشود و فرد گمان میکند میتواند با جنگ بازی کند، در جنگ باشد و سرگرم شود، جنگطلب باشد و برنده میدان گردد. در همین حال، در زندگی «واقعی»، جب بوش فرماندار فلوریدا، برادر رئیسجمهور جورج.دبلیو بوش، از استفاده یک برنامه کامپیوتری ماتریس سایبری حمایت میکند که هزاران شهروند را به عنوان تروریست بالقوه معرفی کرده است.
درهمآمیختن فرهنگ مردم با جنگ و نظامیگری
سینتیا انلو، نظریهپرداز فمینیست آمریکایی، از نظامیسازی بهعنوان فرآیندی مینویسد که از ارتش آغاز و بر زندگی روزمره تأثیر میگذارد و در آن نفوذ میکند. ارتش تنها یک جنبه کوچک، حتی اگر مرکزی باشد، از این چارچوبدهی و مدیریت روابط اجتماعی است. نظام طبقاتی، نظارت، اقتدارگرایی و احترامگذاری بخشی از شیوه زندگی مردم در داخل و خارج از پادگانهای نظامی تلقی میشود. امنیت داخلی ایالات متحده، روان غیرنظامیان را به سبک نظامی در میآورد. هشدارهای امنیتی – کد اعلان وضعیت قرمز و نارنجی – نوعی آگاهی ناخودآگاه از ترس را بر میانگیزد. آنها نیاز به یک دولت امنیتی را مجاز میدانند، و نیاز به جنگی متفاوت – که ممکن است آن را نبینید یا دست اول احساس نکنید، اما وجود دارد. انتخابات ریاست جمهوری سال 2004 ایالات متحده در این چارچوبهای نظامی تعریف شد: خاطرات بخصوصی از جنگ ویتنام یادآوری شود تا قهرمانان و میهنپرستان جدید امروز ساخته شوند.
انلو نگران است که فرهنگ نظامیشده متمرکز بر ارتش، به عنوان فضایی برای شیوههای نظامیسازیشده تفکر و زندگی، اهمیت خود را پیچیده میکند. او بر این باور است که با تمرکز بر ارتش بهعنوان محل زندگی جنگی، «زندگی نظامیشده غیرنظامیان» عادی میشود. او با هوشمندی استدلال میکند که جدیدترین شیوه استتار نظامیسازی، نشان دادن خدمت زنان در ارتش به گونهایست که گویی نشانه آزادی آنان است. به مراتب بهتر است به جای آزادی، ورود زنان به ارتش به عنوان جدیدترین مرحله نظامیسازی سرمایهداری جهانی در نظر گرفته شود. از سال 1989 به بعد، ساختارهای پدرسالاری نژادی بار دیگر شروع به شکلگیری کرد. مفاهیم و ساختارهای جدید و قدیمی همسر وظیفهشناس، «مادر» سیاهپوست، مادر حامی، مادر فوتبالیست و زن حرفهای، برای نظامیسازی و با این مفهوم بازسازی میشوند. زنان بیشتری به دلیل نیاز اقتصادی به ناچار به ارتش میپیوندند و تعداد بیشتری از زنان غیرنظامی ناظر به تقاضاهای یک حوزه عمومی دستکاریشده که جنسیت را با درخواستهای شدید خود خلق دوباره میکند، تأدیب و مدیریت میشوند.
استخدام زنان در ارتش، برابری یا نابرابری؟
زنان در ارتش ممکن است ارتش را دموکراتیکتر جلوه دهند، چنان که گویی زنان اکنون انتخابهایی مشابه مردان دارند، اما انتخابها به واقع یکسان نیست. بنابراین، اگر ابزار مدرنیته تغییر کند، ممکن است این ارتش مدرنتر شود، اما لزوماً دموکراتیکتر یا با برابری بیشتر خیر. در حقیقت، اگر دموکراسی به معنای انتخاب و فرصت باشد، به این دلیل که دموکراسی کمتری وجود دارد، زنان بیشتری به ارتش پیوستهاند. در حال حاضر، این فاز از مردسالاری غالباً به زنانی نیاز دارد که به ارتش بپیوندند تا شغلی با درآمد یا راهی برای تحصیل پیدا کنند. ارتش – با توجه به نظامیسازی سرمایهداری جهانی– عرصه اصلی برای زنان طبقه کارگر و طبقه متوسط است که کاری با دستمزد مشابه فعالیت خانگی زنان سیاهپوست در دهه 1950 پیدا کنند. با توجه به تغییرات ساختاری نیروی کار در اقتصاد جهانی، ازدواج دیگر به اکثر زنان – بدون توجه به نژاد یا طبقه آنها – امکان زندگی بدون شاغل بودن را نمیدهد.
این زنان به دنبال راهی برای دریافت مزایای پزشکی و مسکن، منابع آموزشی، و آموزش شغلی هستند. این موارد، همان تغییرات قابل توجه در نیازها و زندگی زنان و در نهادهای ازدواج و خانواده است که شکافهای نژادی و طبقاتی را از میان بر میدارد.
پررنگ شدن حضور نظامی زنان
در حالی که زنان تنها 1 درصد از ارتش شوروی را تشکیل میدادند، در روسیه پسا کمونیستی، میزان حضور آنها در بدنه نیروهای مسلح به 12 درصد رسید. در ایالات متحده آمریکا در طول جنگ ویتنام، زنان 2 درصد از پرسنل نظامی را تشکیل میدادند و تا سال 1997، افزایش مشارکت آنان به درصد 13رسید. تا سپتامبر 2003، 213,059 زن 15 درصد از کسانی را تشکیل میدادند که به خدمت فعال ارتش ایالات متحده در آمده بودند. 18 درصد سربازان جدید ارتش، 17 درصد نیروی دریایی، 7 درصد تفنگداران دریایی و 23 درصد نیروی هوایی را زنان تشکیل میدادند. کمابیش همه اذعان دارند که برای تحصیل و آموزش شغلی به این گروه پیوستهاند. بیش از 50 درصد از زنان استخدامشده از اقلیتهای قومی هستند: 33.2 درصد آفریقایی-آمریکایی، 1.8 درصد بومیان آمریکایی، 4.1 درصد آسیایی-آمریکایی، و 10.2 درصد اسپانیایی تبار.
حضور زنان در ارتش کرواسی، مکزیک، اردن، آرژانتین، شیلی، ژاپن و کره جنوبی نیز رو به افزایش است. در عراق، از هر هفت سرباز یک نفر و از هر سه نیرو در اطلاعات ارتش یک نفر زن است.
زنان جوان تودهای در جنبش مائوئیست در نپال تشکیل میدهند. این جنبش به شدت نظامیشده، با رهبری مردان و مبارزه زنان تعریف میشود. قریب به 30 درصد از جنبش مائوئیست را زنان تشکیل میدهند، بسیاری از آنان مشارکت نظامی خود را فرصتی مسئلهساز و در عین حال آزادیبخش میدانند. این زنان با خشونت خانگی و دولتی احاطه شدهاند و درگیریهای نظامی روابط کلیشهای را میان جنسیتها بازتولید میکند.
جذب نژادی و جنسیتی در ارتش آمریکا
توجه به این نکته مهم است که نظامی کردن زندگی زنان پیچیده و بینظم است. زنان ژاپنی-آمریکایی در طول جنگ جهانی دوم برای اثبات وفاداری خود و ادامه تحصیل در ارتش ثبتنام کردند. برندا مور در مورد زنان ژاپنی-آمریکایی که در طول جنگ جهانی دوم خدمت کردند مینویسد: بسیاری از این زنان، به ویژه با توجه به وضعیت نژادی اقلیت خود، خدمت سربازی را «راهی برای بالارفتن از پلههای ترقی» میدانستند. در ازای خدمت سربازی، به گروههای مهاجر تابعیت داده شد. شش هزار نیسی – فرزندان مهاجران ژاپنی، متولد ایالات متحده – برای خدمت در ارتش در اقیانوس آرام آموزش دیدند. «تقریباً 5000 مرد نیسی پیش از آنکه ایالات متحده به ژاپن اعلان جنگ کند، در حال انجام وظیفه بودند.» پس از اعلان جنگ، با توجه به بیعدالتی موجود در نژادپرستی آمریکایی غالب این افراد «از همان حقوقی که ما به ازاء آن میجنگیدند و حاضر بودند برای آن بمیرند، محروم شدند».
در نهایت، بیش از 100,000 نفر از مردمان ژاپنیتبار به اردوگاههای محل بازداشت منتقل شدند. حدود 80,000 نفر از این افراد در ایالات متحده آمریکا متولد شده بودند. برخی از زنان نیسی در پایان مستقیماً از اسارت وارد ارتش شدند. و بعد، از این رویداد برای «نمایش» دموکراسی استفاده شد: نمایشی که میگفت ارتش ایالات متحده درهای خود را حتی به روی کسانی که «از دل دشمن بیرون میآیند» نیز باز خواهد کرد. زنان نیسی عرف فرهنگی ایالات متحده و زندگی شخصی خود را در هم شکستند. خواستههای آنها متفاوت بود: یکی به استفاده از مهارتهای خاص خود در عملیاتهای جنگی میاندیشید و دیگری به اثبات وفاداری خود به عنوان شهروند ایالات متحده و یکی هم به دیدن جهان.
زنان آفریقایی-آمریکایی در طول جنگ جهانی دوم از اتهام و تبعیض شدید در ارتش ایالات متحده رنج بردند. سهمیه نژادی 10 درصدی وجود داشت و سیاست جداسازی نژادی اعمال میشد. زنان آفریقایی-آمریکایی در یک جوخه تماماً سیاه از سفیدپوستان جدا میشدند. بسیاری از این زنان به طور حرفهای آموزش دیده بودند اما تنها به دلیل نژادشان بعنوان نوکر و چاکر فعالیت میکردند. ناظر به این تبعیض، زنان آفریقاییتبار در ارتش به عنوان افسران نیروهای خود جداگانه به رهبری واحدها میپرداختند، اما هیچ افسری در میان زنان نیسی نبود. تمام زنان ژاپنی-آمریکایی در درجه سربازی باقی میماندند. این زنان هم در جنگ و هم در تأمین مایحتاج کشورشان خدمت کردند. اثرات مردسالاری همچنان ادامه دارد؛ زیرا جنسیت مطابق نیازهای جدید جنگ به گونهای دیگر تشکیل و مدرن میشود. تبعیض نژادی اکنون غیرقانونی است و سلسله مراتب جنسیتی به نحو پیچیدهتری شکل گرفته است، به طوری که تفوق مردسالاری کمرنگ شده اما همچنان باقی است. این نکات ظریف در دانش ناکافی از زندگی حقیقی و متنوع زنان در ارتش در سراسر جهان خود را نشان میدهد.
حضور زنان در جنگهای گذشته کشورها
صدها هزار زن برای آلمان، اتحاد جماهیر شوروی و بریتانیا در جنگ جهانی دوم جنگیدند؛ و بسیاری از آنان در نبرد اصلی درگیر شدند. به اذعان دیان کمپبل تقریباً 800,000 زن در ارتش سرخ خدمت میکردند و بیش از نیمی از آنها در یگانهای خط مقدم بودند. شورویها نمیتوانستند طبقهبندی افراد به دو گروه غیر جنگی و جنگی را که آمریکاییها، بریتانیاییها و آلمانیها را به خود مشغول کرده بود، تحمل کنند. کمبود مردان برای جنگ و نه اولویتهای دموکراتیک، زنان را به مبارزه کشاند. سربازان زن در نبرد تن به تن در اوکیناوا جان خود را از دست دادند – آنچه زنان را به ایفای نقش در میدان مبارزه کشاند ضرورت بود و نه تلاش برای کسب برابری. در حال حاضر کمی بیش از 200,000 زن در درجه سربازی ارتش ایالات متحده خدمت میکنند. ضرورت در اینجا نباید با اقدام برای پیشرفت، دموکراسی، یا فمینیسم اشتباه گرفته شود.
زنان در کشورهای ویرانشده بر اثر جنگ، در این زندگی نظاممند گاهی به عنوان نیروی نظامی اما بیشتر به عنوان پناهنده و به جای افرادی دیگر حیات خود را میگذرانند. کشورهایی مانند فلسطین، اسرائیل، سودان، عراق و افغانستان تقسیمات واضحی بین حوزههای غیرنظامی و نظامی ندارند. زندگی خصوصی و روابط خانوادگی شکل نظاممندی به خود میگیرند؛ زیرا مرز میان خانه و میدان جنگ از بین میرود.
نظامیکردن جنسیت
کشورهای جهان اول به آسانی تفاوت میان زندگی نظامیشده و جنگ را نسبت به کشورهای دیگر معین میکنند. کشورهای ویرانشده چنین تقیسماتی ندارند. خشونت جنسی در هند و سودان بعنوان رویدادی عادی و در عین حال وحشتناک عمومی شده و به نمایش گذاشته میشود. خشونت جنسی و جنسیسازی خشونت از یک فرآیند به عمل میآید. خشونت جنسی ممکن است علیه مردان و زنان صورت گیرد که هم میتواند کاهش قدرت تعاریف سنتی جنسیت و هم تقویت آنها را موجب شود. تجاوز و تحقیر جنسیتها در ملأ عام به عنوان جدیدترین اشکال بروز شیوههایی قدیمی هستند. مردم در ایالات متحده در 11 سپتامبر 2001 وحشتزده شدند، چرا که حس کردند جنگ از حد معمول به آنها نزدیکتر است. مردم ایالات متحده با عزیزان خود در عراق و افغانستان نیز کمی جنگ را نزدیک احساس میکنند. اما غالباً آگاهانه جنگها را احساس نمیکنند، به این معنا که با درد و ترس دائمی ناشی از آن راه نمیروند. با این حال تعداد بیشتری از زنان در ایالات متحده در جنگ هستند. به این ترتیب، زنان بیشتری به بستری که زمانی مردانه بود، پیوستهاند. این تغییرات، روابط میان جنسیتها را چه در داخل و چه خارج از ارتش دستخوش تغییر میسازد. زنان برای مبارزه و به وسیله آن بسیج میشوند. باید دید دقیقاً چه چیزی از جنسیتی که پیشتر وجود داشت، در این جنگهای جدید باقی میماند و چگونه جنگ با این ساختارهای جنسیتی جدید تغییر خواهد کرد.
صلح اغلب با زنان و جنگ با مردان شناخته میشود. جنگ، زندگی جنسیتبندیشده پیشین را آشفته میکند. زبان جنگ – جبهه داخلی، منطقه نبرد، رزمنده، غیرنظامیان – مفاهیمی هستند که کلمات گذشته یعنی خانه، امنیت و حریم خصوصی را به چالش میکشند. مرگ ضرورت جدیدی ایجاد میکند. مردان زیادی در قتل عام رواندا جان خود را از دست دادند و اکنون زنان اکثر شوراهای محلی آن را رهبری میکنند. مردان زیادی در عراق توسط نیروهای آمریکایی – بیش از ده هزار نفر – بازداشت شدهاند و اکنون زنان کار مردان را انجام میدهند. آنها مزارع خود را زراعت کرده و از خانههای خود محافظت میکنند.
زنان و کودکان، بهانه و قربانی جنگها
بسیاری از جنگها پنهان است. با این حال، جنگ خود شکلی آشکار و خشونتآمیز از سیاست است. جنگ قابل رؤیت است، حتی اگر در نظر قابل شناخت نباشد. از آنجا که امروزه نابرابریها و بیعدالتی شرمآور سرمایهداری جهانی بیشتر دیده میشود، برای محافظت از آن به سیستمهای قدرت تهاجمیتری نیاز است. ایالات متحده با مشت از خود محافظت میکند، در حالی که دموکراسی همچنان از بین میرود و زنان آن به عنوان طعمه استفاده میشوند. بعلاوه، حمایت از زنان و کودکان – به عنوان غیرنظامیان – برای توجیه جنگ مورد استفاده قرار میگیرد، این در حالی است که 95 درصد از تلفات جنگ را غیرنظامیان تشکیل داده و غالب آنها زنان هستند.
افزایش محسوس خشونت در خانه ارتشیها
زنانی که وارد ارتش میشوند قدم به سنگری مردانه میگذارند. خشونت خانگی در زوجهای نظامی سه تا پنج برابر بیشتر از غیرنظامیان است. مردانی که در جنگ بودهاند چهار برابر بیشتر به لحاظ فیزیکی خشونت دارند. در سال 2002، پنج زن نظامی پس از بازگشت از عراق، توسط شوهرانشان به طرز وحشیانهای کشته شدند. قبل از حملات 11 سپتامبر 2001، بنیاد مایلز – یک آژانس غیردولتی در کانکتیکات که با سوءاستفاده و تجاوزها در ارتش سروکار دارد – هر ماه حدود هفتاد و پنج تماس از خانوادههای نظامی دریافت میکرد که خشونت خانگی و سوءاستفاده جنسی را گزارش میکردند. پس از 11 سپتامبر، تعداد تماسها به 150 مورد در هفته رسید. هشت سرباز پس از بازگشت از عراق خودکشی کردند. دیگری همسرش را در وان حمام غرق کرده بود. ظاهراً جنگ شرارتی را برملا میکند که نهفته بوده است، شرارتی که هدف داده و هر چیز دیگری را بیاهمیت جلوه میدهد. جنگ چیزی است که هم آن را میخواهند و هم محکومش میکنند. این یک «عیاشی با مرگ، ویرانی و خشونت» است.
این خطرناک است که فکر کنیم جنگ اجتنابناپذیر است و ذات طبیعت انسان است. من فکر نمیکنم که ژنها همان طبیعت باشند، بعلاوه گمان نمیکنم مفهوم طبیعت انسان اصلاً طبیعی باشد. این ساختاری است که نیاز کسانی را که به ما برای جنگیدن نیازمندند، برطرف میکند. در این دنیای تکنو-مردانه که ما در آن زندگی میکنیم، جنگ به عنوان درام مردانگی به ما نشان داده میشود. گاهی آن را “عقده ادیپ” و “مسابقهای روانی برای تصاحب جایگاه پدر” مینامند. با این حال بیش از 120,000 پسر وظیفهشناس که در جنگ ویتنام مبارزه کردند برای خودکشی به خانه آمدند، این رقم دو برابر تعداد کشته شدگان جنگ بود.
جنگ تمایز جنسی را نهادینه کرده و در عین حال آن را تضعیف میکند. جنگ به مخالفت و تمایز مردم نیازمند است. امتیازدادن به مردانگی بر تمام فرآیندهای دیگر تمایز تأکید میورزد. جنگ فرآیندی است که در آن مردانگی تولید و بازتولید میشود. جنگجوی قهرمان، معیار است. هر شخص دیگری جز آن، ترسو و ناکارآمد است. به همین دلیل است که شکست ایالات متحده در ویتنام خوارکننده تلقی شد. این شکست به همان اندازه که به تمرکز مجدد بر سیاست خارجی نیاز داشت، به بازخوانی و گفتمان مجدد در زمینه جنسیت نیز نیاز داشت. اخیراً در سال 2003، روزنامه همجنسگرای آمریکایی” The Blade-شمشیر”یک افشاگری از تایگر فورس – واحد نظامی ویژهای که غیرنظامیان را در ویتنام مورد حمله قرار میداد، منتشر کرد. این یگان آموزشدیده در سال 1967، گوش و پوست اسیران خود را بریدند و گردنبندی که از آنها ساخته بودند را، به نشان پیروزی به گردن انداختند. امروزه یورش و تجاوز نیروهای ایالات متحده به مردمان بیگناه روستاهای ویتنامی مستند شده، با این حال، نیروهای تایگرفورس همچنان در جنگهای ایالات متحده مشغول هستند. باید فکر کرد که چگونه جنایات احمقانه نبرد در ویتنام بخشی از استراتژی تایگر فورس در عراق است.
جنگ ویتنام، جنایت علیه زنان و کودکان
ویتنام کماکان یادآور تضعیف آشفته مردانگی ایالات متحده در شکست است. به همین دلیل است که جین فوندا هنوز به دلیل فعالیت ضد جنگ خود منفور است و برای مدافعان این جنگ چیزی جز “شخصیتی بزدل و بیخاصیت” تلقی نمیشود. او متأسفانه همچنان به خاطر فعالیت ضد جنگ خود عذرخواهی میکند، اما فایدهای نداشته است. گرترود اشتاین به درستی میگفت که مردسالار باید همان میهنپرست باشد و زن میهنپرست باید نه یک برانداز و آشوبگر بلکه ساکت و حامی جلوه کند.
سیاست پس از ویتنام، به مردانهسازی مجدد ارتش ایالات متحده در مسیر سرمایهداری جهانی روی آورد. شکست ایالات متحده در ویتنام بعنوان توجیهی برای کوچک کردن و خصوصیسازی دولت ناکارآمد «زنانه» مورد استفاده قرار گرفت. دولت خردتر و ضعیفتر همان چیزی است که سرمایهداران جهانی در کنار تمایل دونالد رامسفلد برای بازسازی و خصوصیسازی ارتش نیز آرزوی آن را داشتند.
سیری که من در اندیشیدن به جنگ ویتنام طی کردم درست در زمانی بود که در مورد تایگرفورس و دلتا اما این بار در عراق مطالعه نمودم. پس از آن، انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده در سال 2004 ویتنام را بار دیگر بالا آورد. جان کری، نامزد حزب دموکرات، یک دامپزشک ویتنامی بود و به جای اینکه ازین بابت به گرمی در آغوش کشیده شود، بدان آلوده شده بود.
نفرت بیش از حدی بر آنجا سایه افکنده بود. میلیونها تن بمب بر سر غیرنظامیان و سربازان فرود آمد. سه و نیم میلیون ویتنامی جان باختند. 58000 سرباز آمریکایی کشته شدند. بازماندگان با خاطره وحشتناکی که نمیتوانستند با آن زندگی کنند به خانه بازگشتند. بازماندگان داستانهای خود را در مستند سرباز زمستان تعریف میکنند. آنها بر علیه جنگ صحبت کرده و از وحشت میگویند: زنان و کودکان بیحد و حصر به قتل رسیده، مثله میشدند، سوزانده شده و کشته میشدند، در حالی که هنوز نفس میکشیدند بریده بریده میشدند، و زندانیانی که زنده از هلیکوپتر پرتاب میشدند. آنها از این صحبت میکنند که چگونه آموزش دیدهاند تا ویتنامیها را «زاده شرق» و «کمونیست» بدانند و نه یک انسان. به تازگی مجددا سرباز زمستان را تماشا کردم. من نشسته بودم، گوش میکردم اما کاملاً نمیتوانستم بر این کار متمرکز شوم. در فیلم، دیدن زنان جوان ویتنامی که فریاد میزدند و برای نجات جان خود التماس میکردند، غیرقابل تحمل بود. مدام فکر میکردم که اگر این حقیقت است، نباید اجازه داد فراموش شود. این اعمال قابل بخشش نیستند و نباید فراموش شوند. آنها را باید به یاد آورد. وقتی از بخشش چشمپوشی میکنم، از نیاز به تنبیه سخن نمیگویم. بلکه مقصود من به نبخشیدن ایجاد جنگ است.
تلفات زنان در جنگ ویتنام لحظه تاریخی برای ایالات متحده رقم زد که فرآیند گفتگوی مجدد بر سر جنسیت را از نو به راه انداخت. جنگ به «ابزاری برای گسترش و مشخص کردن روابط تغییریافته میان جنسیتها» تبدیل شد. روابط متضاد میان جنسیتها گذرا و سیالتر شد. جنسیت منعطفتر شد اما به برابری نرسید. مرز میان جنسیتها همچنان وجود خواهد داشت اما نه در اشکال ساده و قدیمی خود. جنگ بیشتر توسط گفتمانهای مردانه که میتواند توسط مردان یا زنان اتخاذ شوند، مطرح میگردد. دورشدن از کاراکترهای جنسیتی و حرکت به سمت گفتمانهای جنسیتی را شاهد هستیم. فرآیند گفتگوی مجدد در مورد جنسیت در جنگ خلیج فارس در سال 1991 اهمیت ویژهای پیدا کرد. این اولین جنگ ایالات متحده پس از ویتنام بود، و نخستین جنگی بود که هر دو گروه سربازان مرد و زن ایالات متحده را به رسمیت شناخت.
بازتعریف جنسیت در جنگ خلیج فارس
جنگهای عراق از سال 1991 تا 2006 بیانگر بازسازی ارتش ایالات متحده پس از ویتنام با ایجاد تغییرات جنسیتی در آن بوده است. تا حدودی زنانگی نظامی شد، در حالی که ارتش از مردانگی خود خارج نگردید. داستان دستگیری جسیکا لینچ سرباز ارتش ایالات متحده، توسط فداییان در ناصریه برای بسیج کردن سربازان مرد آمریکایی به سوی عمل بود. آنها باید او را پیدا کرده و از او “محافظت میکردند“. جسیکا لینچ، بههمراه سربازان مسئول نگهداری خود، لری پیستوا و شوشانا جانسون، نمایانگر تغییر ساختار جنسی و نژادی ارتش ایالات متحده بودند. از این سه نفر، فقط لینچ سفیدپوست بود، در حالی که هر سه از طبقه کارگر و زن بودند. آنها از نظر جنسیت زنانه در حالی که مانند مردان نظامی شده بودند. این دختران جوان در مسیر خطر بودند. لینچ و جانسون هر دو با جراحات جدی به خانه برگشتند. پیستوا – که یک مادر مجرد بود – درگذشت.
جنگ عراق در سال 2002 توسط یک گاوچران تگزاسی – رئیسجمهور دبلیو بوش – که هیچ سابقه نظامی نداشت تا بدان اشاره کند، آغاز شد؛ در حالی که زنان در خانههای خود در ایالات متحده با مؤنثسازی مجددی که – خواه لیپوساکشن باشد یا بازتابی از ماجرای زنان استپفورد، در زندگی روزمره خود مواجه شدند. در سال 2005، فیلم کوهستان بروکبک که درباره رابطه دو گاوچران واقعی بود، سر و صدایی به راه انداخته بود. حالا حتی گاوچرانان هم میتوانستند همجنسگرا باشند. سردرگمی جنسیتی یک امر حقیقی است. سرمایهداری جهانی به بیان مجدد و بازپرداختن به سنت پدرسالاری نیازمند است. این امر مستلزم استفاده از تمایز طبقاتی در میان زنان برای تأیید امتیاز مردانگی در بین مرزهای طبقات اجتماعی است. و زنان طبقه کارگر، به ویژه زنان رنگینپوست، اغلب جنگجویان جدید مردانه هستند. از آنجا که نظم سرمایهداری، تفاوتهای طبقاتی نابرابری و بیعدالتی را در سطح جهانی تشدید میکند، این واقعیتهای طبقاتی در نظامیسازی زندگی جنسیتی روزمره رخنه کرده است.
بدون دیدگاه