مختصات فمینیسم ضد امپریالیسم
لمس نشدن جنگ، در خاک آمریکا
با این سوال شروع میکنم که معنای زندگی در کشوری در حال جنگ چیست؟ کشوری که رئیسجمهور آن با اعلام جنگ جهانی علیه تروریسم، در واقع به کل جهان اعلان جنگ کرده است. چنین سؤالی ما را ملزم میکند که عدم قابلیت نمایش جنگ در ایالات متحده، کشوری که از اواسط قرن نوزدهم نبردی در داخل مرزهای خود تجربه نکرده است، را در نظر بگیریم. با این حال، نظامیسازی فراگیر جامعه آمریکا را تجربه کردهایم، و جنگهایی متعدد که هنوز در بسیاری از گروههای اجتماعی داخل کشور در جریان است. علاوه بر این، جنگ علیه تروریسم که هم در داخل و هم در خارج از مرزهای ایالات متحده در حال وقوع است، یک هراس اخلاقی ایجاد کرده است و ما را به سمتی میبرد که احساس کنیم در محاصره زندگی میکنیم. سالها پیش، زمانی که برای اولین بار به اروپا سفر کردم، با آگاهی عموم نسبت به جنگ تحت تأثیر قرار گرفتم. تقریباً دو دهه پس از پایان جنگ جهانی دوم بود، اگرچه هنوز شواهد مادی دال بر حمله فاشیسم وجود داشت. از اینکه چقدر جنگ همچنان قابل لمس و در حافظه تاریخی مردم اروپا زنده بود، متأثر شدم. من این حافظه تاریخی را با چیزی در مردم ایالات متحده، مقایسه کردم. توضیح آنکه جنگ به عنوان یک «گذشته غیرقابل دسترس» در ایالات متحده تلقی میشود، چیزی که با زمان حال جدا شده است و بنابراین از نظر تأثیر و اهمیت، [جنگ] به طور کامل فهم یا درک نشده است. این میتواند به این دلیل باشد که ایالات متحده برخلاف اروپا در تاریخ اخیر جنگ بزرگی را در خاک خود تجربه نکرده است.
بعدها، در سال 1973، من این فرصت را داشتم تا با دختر جوانی آشنا شوم که از کشتار میلای (My Lai massacre) در ویتنام جان سالم به در برده و تجربه رنج غیرقابل تصوری که ایالات متحده بر مردم ویتنام تحمیل کرده بود، را داشت. امروزه مردم به قتلعام حدیثه (Haditha massacre)، بعنوان همتای معاصر میلای، اشاره میکنند که در نوامبر 2005 رخ داد، همان زمانی که تفنگداران دریایی آمریکا 15 (یا 24) غیرنظامی عراقی را در خانه هایشان کشتند. 1 اما با وجود نقایص خود در آن زمان، نسبت به این اتفاق پاسخ دادیم، بسیاری از ما قیام کرده و به خیابانها آمدیم. همچون دورههای تاریخی پیشتر، زنان سازماندهنده جنبشی ضد جنگ بودند، اگرچه لزوماً برجستهترین سخنوران نبودند و غالباً نمیتوانستند از سندرم متمرکز شدن بر یک موضوع که تنها همان «خاتمه بخشیدن به جنگ» بود، عبور کنند.
چالش زنان ایالات متحده در مبارزه با جنگطلبی
من نمیگویم که امروزه ما دچار یک بیتفاوتی جمعی هستیم که ما را از دستیابی به اوج فعالیت تحولخواهانه که زمانی در پایان دادن به جنگ ویتنام داشتیم، باز میدارد؛ نکته من این نیست. در حقیقت، شاید بتوان استدلال کرد که آگاهی مردمی بر علیه جنگ در ایالات متحده، اکنون در مواجهه با جنگ در عراق بسیار گستردهتر از آن در رابطه با جنگ در ویتنام است. با این حال، من همچنان نگران شکستی هستم که ممکن است در تبدیل احساسات گسترده ضد جنگ در داخل کشور به یک جنبش پایدار که بتواند به طور مؤثر با جنگطلبی امپریالیستی ایالات متحده مقابله کند، خود را بروز دهد. چنانکه بخواهیم در مورد روشهایی که فمینیسم میتواند به ما در مبارزه با فرهنگ جنگ کمک کند بیاندیشیم، میخواهم این سوال را مطرح کنم که چگونه رویکردهای فمینیستی میتوانند به ما کمک کنند تا چالشهایی را که امروز با آن روبرو هستیم، رمزگشایی کنیم؛ آنچه به اعتقاد من، بسیار پیچیدهتر از چالشهای دوران نبرد با ویتنام است. چگونه فمینیسم قادر است به ما در مواجهه با این چالشهای معاصر کمک کند؟
تصور جهان بهتر برای آینده
قبل از تلاش برای پاسخ به این سوال، باید بگویم سنت فمینیسم که من همواره از آن سخن گفتم، نه تنها بر استراتژیهای منتقدانه و راهبردهای تحولی تاکید دارد، بلکه بر نقد مستمر ابزارهایی که ما برای مطرح کردن نقد و ایجاد تحول استفاده میکنیم نیز متمرکز میشود. چنین سنتی با تمام جنبشهای اجتماعی مهم علیه نژادپرستی، علیه امپریالیسم، برای حقوق کار و غیره مرتبط است. سنت فمینیسم بر عادات خاص ادراک و تخیل تأکید دارد. همانطور که زمانی تصور دنیای بدون بردهداری، بدون تبعیض نژادی، و دنیایی که در آن زنان ذاتاً پایینتر از مردان فرض نمیشدند، مهم بود، اکنون نیز تصور دنیایی تهی از بیگانههراسی و مرزهای حصارکشی که ما را وادار میکند به مردم منطقه جنوبی و خارج از ایالات متحده به عنوان دشمن بنگریم، اهمیت دارد. اکنون مهم است جهانی را متصور شویم که در آن مفاهیم دوگانه جنسیت دیگر بر شیوههای تفکیک و معاشرت حاکم نیست، و جهانی که در آن خشونت از رویههای دولتی و همچنین از زندگی صمیمی ما ریشه کن شود. و چون گذشته، تصور جهانی بدون جنگ حائز اهمیت است؛ و البته، این تنها آغاز ساخت آن جهان است.
اما تنها تصور آیندهای متفاوت کافی نیست. میتوان با دنیای ایدهآل در سر قدم برداشت در حالی که همه چیز در اطراف در حال فروپاشی است. شیوه انتقادی فمینیستی شامل مداخله جمعی نیز میشود. انگیزه انتقادی فمینیستی، اگر آن را جدی بگیریم، شامل تعهدی دوگانه است: تعهد به استفاده از دانش به گونهای تحولساز، و استفاده از دانش برای بازسازی جهان تا که جای بهتری برای ساکنانش باشد؛ نه فقط برای انسانها، بلکه تمام موجودات زنده. این تعهد مستلزم امتناع سرسختانه از قبول کردن وضع موجود است.
فمینیسم واقعی و هسته اصلی آن
این هسته اصلی فمینیسم است؛ حداقل فمینیسمی که من از آن صحبت کرده و آن را به عنوان فمینیسم شناسایی میکنم. البته، فمینیسمهای زیادی وجود دارد، از جمله نسخه جورج و لورا بوش، که در آن جایگاه زنان در اسلام و جوامع اسلامی به گونهای مطرح و فرض میشود که “تروریسم دولتی” ایالات متحده را در جهت به اصطلاح “نجات” آنها، توجیه میکند. در این فمینیسم، اسلام در قالب کتاب «برخورد تمدنها» نوشته آقای ساموئل هانتینگتون، دشمنان تروریست دموکراسی تولید میکند و زن را قربانی میسازد، که حالا باید توسط دموکراسی ایالات متحده نجات یابد. اما فمنیسمی متفکرتر و اصولیتر وجود دارد، و با آن میتوانیم در تلاشها برای پایان دادن به جنگ، شکنجه و نظامیسازی فراگیر دستاوردهایی داشته باشیم.
این فمینیسم، در برابر فردگرایی مالکانه تسلیم نمیشود، فمینیسمی که دموکراسی را مستلزم سرمایهداری نمیداند، فمینیسمی که جسور و ریسکپذیر است، فمینیسمی که برای حقوق زنان مبارزه میکند و در عین حال نسبت به پیامدهای منفی و خطاهایی که ساختار “حقوق” بنیادین و رسمی (مثل مالکیت فردی افراطی) نظام دموکراسی سرمایهداری ایجاد میکند (مثل نابرابری و …)، هوشیار است. برای مثال، این فمینیسم نمیگوید که میخواهد جهت برابری حق زنان برای حضور و مشارکت در ارتش، برابری حق زنان جهت شکنجه کردن، یا کشته شدن در جنگ، مبارزه کند. این فمینیسم، همانطور که زیلا آیزنشتاین اشاره میکند، ادعاهای یک افسر ارتش ایالات متحده را که در مراسم خاکسپاری یک سرباز زن کشتهشده در عراق شرکت کرده است را رد میکند؛ مردی که فکر میکند که چون زن نظامی آمریکایی از یک تشییع جنازه نظامی برخوردار شده است، حالا دیگر زنان و مردان برابر هستند، او چنان این را مصداق برابری میداند که اشک از چشمانش جاری شده است!
فمینیسم، فعالیت جمعی یا فردی؟
اما مسئله بزرگتر در اینجا رابطه میان دستاوردهای فردی و جمعی است. پیروزیهایی که توسط افراد به دست میآید لزوماً به عنوان پیروزیهای جمعی به حساب نمیآید. به عنوان مثال، زنان رنگینپوستی که موفق میشوند به بالاترین سطح حکومت برسند و خود را به عنوان معمار و مدافع جنگ معرفی میکنند، نمیتوانند مبارزه جمعی جوامع را که از لحاظ تاریخی تحت انقیادی برخواسته از نژاد و جنسیت قرار گرفتهاند، پیش ببرند. بلکه وضعیت و موقعیت آنها ایجاب میکند که جلوی آرمان برابری جنسیتی و نژادی بایستند.
فمینیسم نسبت به برابری زنان، برابری جنسیتی و همچنین به مسائل جنسی و نژادی دغدغهمند است. اما ممکن است چیزی مهمتر از مسائل خاص که به طور سنتی با فمینیسم مرتبط است وجود داشته باشد. شاید تأکید بر روششناسی فمینیستی بسیار مهمتر از انتزاعاتی باشد که بهعنوان سوژههای فمینیسم بهشمار میآیند. اهمیت این رویکرد توسط تاریخ فمینیستها در قرن بیستم مطرح میشود؛ تاریخی که عمدتاً متشکل از مناقشات بر سر این است که چه کسی میتواند «زنان» و بهویژه مشخصه نژادی و طبقه اجتماعی آنان را نمایندگی کند. همانطور که اکنون بدان واقفیم، تنها دعوت به صلح کافی نیست. صلح را نمیتوان به عنوان مسیر ساده خاتمهدادن به جنگ تصور کرد. نمایشنامه «لیسیستراتا (Lysistrata)» اثر آریستوفان نه تنها درباره زنانی بود که از رابطه جنسی با مردان جنگجو خودداری میکردند تا آنها را مجبور به توقف جنگ کنند، بلکه در مورد بازسازی یک جامعه جنسیتیشده نیز بود.
منشأ جنبش ضد جنگ و راهاندازی آن
بیایید به بررسیهای پیشتر خود در مورد کشتار میلای و حدیثه باز گردیم. نمیتوان انکار کرد که انتشار گسترده عکسهای کشتار میلای، در دوران جنگ ویتنام، نقش مهمی در تبلور مخالفت با جنگ داشت. اما یقیناً اینطور نبود که عکسها به تنهایی بتواند میلیونها نفر را بسیج کند. این ایده اشتباه که صرف وجود شواهد بصری از جنایات جنگ باعث برانگیختن احساسات مردم علیه آن شد و به نبرد ویتنام پایان داد، امروز این پرسش را ایجاد میکند که چرا عکسهای جنگ در عراق واکنش مشابهی را به دنبال نداشته است. درست است که روزنامهنگاری جنگ به واسطه وابستگی خود به نهادهای خاص و تحت نفوذ بودنش باعث شده چیزهایی را که از عراق میشنویم و میخوانیم محدود باشد؛ با این حال ما شاهد تصاویر وحشتناکی از شکنجه بودهایم.
تصاویری تصادفی از شکنجه در زندان ابوغریب تهیه شده بود که هرگز قرار نبود علنی بشود. اگر عکسها به خودی خود میتوانستند مردم را به عمل ترغیب کنند، مدتها پیش باید بیست و چهار ساعته میلیونها نفر به خیابان میآمدند. بگذریم از اینکه تا کنون بدترین تصاویر را ندیدهایم. اگر چه هنوز سلولهای زندان را نظارهگر نبودیم که به اندازه یک تابوت 6 در 3 فضا داشت و در مکانهایی چون سوریه بر پا شده بود. تصاویر میلای و سایر موارد خشونت گسترده که میان افراد نظامی و غیرنظامی تمایزی قائل نمیشد، آن چیزی نیست که جنبش ضد جنگ را سازماندهی کرد. عکسها نهضت را سازماندهی نکردند؛ این جنبش توسط زنان و مردان متعهدی سازماندهی شد که نه تنها در مرحله بسیج کردن افراد، بلکه در سایر ابعاد زندگی خود نیز خشمگین از جنایات، و همچنین درگیر ماجرا بودند. مشارکت آنان زمینه را برای استقبال از آن عکسها فراهم کرد. مشارکت آنها معنایی را خلق کرد که به عکسها پیوست شده بود. مردمی که با دیدن عکسها شوک و احساسات گسترده انزجار خود را با فرضیات خاصی در مورد دموکراسی ایالات متحده ابراز میکردند، دائما میگفتند: «چطور چنین چیزی امکان دارد؟»، «چطور ممکن است این اتفاق بیفتد؟»، و «نباید این اتفاق میافتاد!». به جای درک معنای کنونی شکنجه و خشونتی که در تصاویر دیده میشد، ناباوری و انگیزهای برای توجیه وجود داشت.
فمینیسم، برای گفتمانسازی نه اطلاعرسانی!
ما به عنوان فمینیست، نمیتوانیم عاملیت خود را به تصویر واگذار کنیم. حتی نمیتوانیم چنین بپنداریم که تصویر رابطه بدیهی با موضوع خود دارد. بلکه ما باید اقتصاد سیاسی را در نظر بگیریم که محیط ایجاد و استفاده از تصاویر را شکل میدهد. فمینیستها هم شیوه انتقادی، و هم موضع انتقادی نسبت به تصاویر، اتخاذ میکنند. همچنین باید نسبت به واژگانی که برای مفهومسازی و اعمال استراتژیهای تغییر استفاده میکنیم، هوشیار باشیم. باید عاداتی را خلق کنیم که ما را وادار کند به طور دائمی به انتقاد از چیزهایی بپردازیم که میخواهیم آنها را تغییر دهیم، و همچنین از ابزارهایی انتقاد کنیم که برای ایجاد مفهوم آنچه میخواهیم تغییر دهیم از آنها استفاده میکنیم.
در اینجا، من میخواهم اصطلاح «تفاوت» را وارد بحث خود کنم. خطر استفاده از چنین اصطلاحی در این است که استفاده از آن، تاریخ عدالت اجتماعی را تحت استعمار درآورده است، طوری که بسیاری از مواردی که زمانی میتوانستیم با جزئیات بیشتر درباره آن صحبت کنیم، به ناچار پشت پرده مفهوم «تفاوت» پنهان میشوند. این اصطلاح همچنین شخصیسازی پنهان مشکلات و راهحلهایی را که باید جمعی باشد، ترویج میکند. به عنوان مثال، ممکن است «تفاوت» نیروهای نظامی ایالات متحده با در نظر گرفتن رنگینپوستان و حضور رو به افزایش زنان به عنوان الگویی برای برابری نژادی و جنسیتی در سایر نهادها دیده شود. علاوه بر ارتش، اگر میخواهید تفاوت را در جایی ببینید، آنجا زندانهای ایالات متحده است.
و آنچه بسیار مهم است این که “تفاوت” مفهومی است که رابطه مردم در ایالات متحده آمریکا را با جهان محدود میکند. این مفهوم برخاسته از ایدئولوژی این کشور است که عدالت نژادی و جنسیتی را با جهالت و کوری جنسیتی برابر میداند. اما مهاجران غیرقانونی خارج از قاب این تفاوت رسمی زندگی میکنند. با تقویت مجدد نژادپرستي كه دین اسلام را با تروريسم برابر ميداند، مردم خاورميانه و آسياي جنوبي به دور از این تفاوت، حیات خود را میگذرانند.
حساسیت بر روی اصطلاحات دروغین
و اگر ما فمینیست هستیم و نسبت به واژگانی که در اجرا و تفکر در باب استراتژیهای تغییر استفاده میکنیم، باید در نظر داشته باشیم که «دموکراسی» نیز اصطلاحی است که مستلزم انتقاد دائمی است، چرا که جنگها به نام آن انجام و شکنجه با نام آن توجیه میشود.
همانطور که دموکراسی به کلمهای برای شنیعترین موارد نقض حقوق بشر تبدیل شده است. بکارگیری رسمی اصطلاح «دموکراسی» توسط دولت جورج دبلیو بوش، رئیسجمهور ایالات متحده، باعث شد که دموکراسی با شکنجه، ترور، و انکار کلی حقوق فردی و جمعی برابر شود. راهبردهای ایدئولوژیک دولت بوش شامل فراخوان مبارزه برای حفظ و گسترش دموکراسی به عنوان توجیهی برای فرسایش و فساد رو به افزایش حقوق دموکراتیک بود. فمینیسم متعهد به انتقاد مداوم از این فرآیندهای ایدئولوژیک است. ما اکنون در ایالات متحده با وضعیتی روبرو هستیم که در آن شکنجه به عنوان شکنجه به رسمیت شناخته نمیشود، زندانهای مخفی فاش نمیشوند، معاوضه و تحویل زندانیان تنها به منزله یک شکنجه معمولی است، و از مرزهای مکزیک حصارکشی صورت گرفته است تا از ورود افرادی که زندگی آنها تحت تأثیر نظام سرمایهداری جهانی نابود شده است، به این کشور جلوگیری شود. این در حالی است که تعداد زندانیان ایالات متحده همچنان رو به افزایش است؛ در حال حاضر 2.2 میلیون نفر پشت میلههای زندان هستند. بدان معنا که ایالات متحده بیش از هر کشور دیگری در جهان افراد را زندانی میکند.
فمینیسم برای همه، نه فقط زنان
بدین ترتیب وقتی میگوییم که به حذف خشونت علیه زنان میپردازیم، نمیتوانیم تنها به اقدامات خشونتآمیز فردی که چه در روابط صمیمی و چه توسط افراد غریبه انجام میشود، بسنده کنیم. خشونت فقط فردی و خانگی نیست و عاملان خشونت تنها یک فرد نیستند. ازین رو، ما خشونت دولتی، جنگ، خشونت زندان، شکنجه و اعدام را در طیفی از خشونت قرار میدهیم. علیرغم اینکه نمیتوان به طور همزمان تمام طیف خشونت را حذف کرد، همواره میتوان بر آگاهی از این ارتباطات پافشاری نمود. به عبارت دیگر، فمینیسم تنها مربوط به زنان یا مربوط به جنسیت نیست. این یک روششناسی گستردهتر است که ما را برای مفهومسازی بهتر و مبارزه برای تغییرات، آماده میسازد.
برای مثال، شکنجه را نمیتوان به عنوان یک اتفاق غیرعادی، یا یک استثناء و نمایش در نظر گرفت، بلکه میکوشیم پیوند آن را با رژیمها و اسلوب مرتبط با مجازات حبس در چارچوب درون کشوری درک کنیم. آیا اعدام نوعی شکنجه نیست؟ چه ارتباطی میان شکنجه در ابوغریب و شکنجه معمول و بیچون و چرای موجود در زندانها وجود دارد؟ چرا علیه چنین نمونههای قابل ملاحظهای از شکنجه صحبت میکنیم ولی آنچه را برای هزاران و میلیونها زندانی داخلی در ایالات متحده اتفاق میافتد نادیده میگیریم؟ چرا علیه زندانهای مخفی فریاد میزنیم، در حالی که تنها بخش کوچکی از مردم تا کنون به خود سختی این را دادند که دریابند پشت دیوارهای زندانهای ایالتی و فدرال ایالات متحده چه میگذرد؟ یعنی اگر ما زندانی یا خویشاوند یک زندانی نبودیم نباید به دنبال یافتن این حقیقت برویم؟ آیا زندانهایی با حداکثر امنیت، خود مکانهای مخفی نیستند؟ آیا زندانهای زنان، هر کجا که باشد، جزء مکانهای مخفی محسوب نمیشود؟
فمینیسم ابزاری یا تحولخواهانه؟
آساتا شکور یک زن است که در دهه ۷۰ دستگیر شد، اما از زندان فرار کرده و به سوی جزیره کوبا رفت. او در طول چند دهه گذشته آنجا زندگی کرده است. اخیراً، با نبرد علیه ترور و تأسیس دپارتمان امنیت داخلی، پاداش یک میلیون دلاری برای هر کسی که آساتا را دستگیر کرده و به ایالات متحده بازگرداند، اعلام شده است. کمپینی تحت عنوان “آساتا را رها کنید!” در صدد آن است که او را در جایگاه یک انسان آزاد به خانه برگرداند. بیست و پنج سال پس از اینکه دولت تلاش کرد جنبش آزادی سیاهپوستان را به جنایتگری متهم کند، از او اکنون به عنوان “تروریست” یاد میشود. پس چگونه میتوانیم گفتمان تلاشهای تاریخی برای آزادی را در ارتباط با ایدئولوژیهای معاصر تروریسم درک کنیم؟ اینکه یک زن آفریقایی در کوبای سوسیالیست، که یک کشور ساکن است، هدف دپارتمان امنیت داخلی تازه تشکیل شده است، چه معنایی دارد؟ اما مهمتر از همه، چگونه میتوان از او دفاع کرد و به موازات انسانیت فردی او و نمادهای خطرناک مرتبط با تلاش برای دستگیری او در ماشین نبرد علیه ترور را تشخیص داد؟
سال 2007 کمپین “آساتا را رها کنید!” در سراسر ایالات متحده جشن تولد شصت سالگی او را برگزار کرد. این کمپین، فمینیسمی را پیشنهاد میدهد که میتواند به ما کمک کند تا چالش کنونی در تداوم جنگهای ایالات متحده را بپذیریم. فمینیسمی که در برابر فردگرایی تسلیم نمیشود، یک فمینیسم که دموکراسی را نیازمند سرمایهداری نمیداند، فمنیسمی که جسارت کافی دارد و ریسکپذیر است. فمینیسمی که نه تنها بر استراتژیهای انتقاد و تحول، بلکه بر یک انتقاد پایدار از ابزارهایی که برای انجام انتقاد و اجرای تحول استفاده میشود نیز، تأکید میکند.
بدون دیدگاه